زمرد

ساخت وبلاگ
اومدم خونه ی آقاجونم. مادرجونم، مامان بابام چند ماهیه فوت شده. این اولین زمستونیه که آقاجون تنهاست. امشب اومدم پیشش. توی این شب های طولانی زمستون یه کم برام تعریف کرد و خاطره گفت. آقاجون پاهاش درد می کنه. یعنی زانوهاش. به ساق پاهاش از این ساق های پشم شتری هست، قهوه ای ها، از اونها کرده. یه پاش رو که می خواد بندازه روی اون پاش زانوش درد می گیره حتی. ویکس و اینها باید باشه اون بطری ها. امشب ساعت هفت که رسیدم آقاجون رفت زیر کتری رو روشن کرد و برام توی بشقاب بیسکوییت و تخمه گذاشت. زیر کتری روشن کردن رو نه ولی اولین بار بود که از این مدل پذیرایی یاد گرفته بود! فوق فوقش قبلنا از توی یخچال میوه ورمیداشت میاورد. -منتظرم داداشا بیان دنبالم. دو تایی خونه ی دوستشون بوده ند. آقاجون 9 و اینها رفته خوابیده. می دونید؟ من "پرنسس" میشم خونه ی آقاجون که میام. با اینکه آقاجونم اصلا از این آقاجون های مدرن نیست (و برای همین هم هست که مامانم باهام نیومده) ولی احساس می کنم آقاجون یه جورایی باورش نمیشه که نوه شم. حتی یه جوری نگام می کنه که می فهمم حقیقتا ناز و خوشگلم! زمرد...
ما را در سایت زمرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninjamia بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 21:20